صدراصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات کودکی صدرا

حادثه بد

نمی دانم چجوری هست که آدم هر چقدر هم مواظب باشه و 99 درصد موارد احتیاط کنه توی اون یک درصد که یکم حواسش جمع نباشه یهو یه حادثه ای پیش میاد . دیروز برده بودمت پارک و اونجا بدجور خوردی زمین و دستت رفت زیر بدنت و بعدش شروع به گریه کردی که آروم نمیشدی. هی میگفتی دستم را بوس کن و من دیدم یه قسمتش ساییده شده و گفتی پماد بزن و خلاصه بعد از نیم ساعت آروم شدی. خودم هم دلهره داشتم و نگران ازینکه نکنه دستت چیزی شده باشه ولی بعد دیدم تا آخر شب با دستت کار میکردی و  راحت تکانش میدادی و آروم بودی. شب که خواب رفتی تا ساعت 5 صبح ناله کردی و بیقراری که خیلی برام عجیب بود چون مدت ها بود تو خواب اینجوری نشده بودی. فرداش که بیدار شدی دیدم بازم ناآروم...
21 تير 1395

یک روز عجیب!

امروز عید فطره (عید همه مبارک ) و دیروز که آخرین روز ماه رمضان بود یک روز با دو اتفاق غافلگیرکننده برای من بود. اول اینکه صبح سه ساعت زودتر از معمول از خواب بیدار شدی و گفتی شیر و صبحانه میخوام . حالا چرا تعجب کردم چون شما هیچ وقت خود بخود از خواب بیدار نمی شی و من با سختی و به زور باید بیدارت کنم و اینکه سرحال بیدار شدی برام عجیب بود اون هم درحالی که شبش فقط 5 ساعت خوابیده بودی. بله حساب کن ببین شب ها کی میخوابی   و بخصوص توی ماه رمضان مامان خیلی اذیت شد چون بخاطر دیر خوابیدن یه وروجک خوابیدن من هم افتاده بود به بعد سحر! و ازین جهت وقتی دیدم صبح زودتر بیدار شدی و سرحالی نگذاشتم بعدش بخوابی و بردمت بیرون خرید و خلاصه یه روزنه هایی...
17 تير 1395
1